برخی در داخل دوست ندارند ایران در اروپا نفوذ جدی پیدا کند - این باعث می شود تا صدای منافع ملی شنیده نشود
به گزارش سرویس بین الملل خبر ناب به نقل از خبرآنلاین - خبرآنلاین شامگاه جمعه ۲۲ تیرماه ۱۴۰۳ نشستی با عنوان «انتخابات سراسری بریتانیا، آرایش نوین قدرت در سپهر جدید سیاسی» در اتاق خانه گفتارها در فضای کلاب هاوس برگزار شد. در این نشست مجید تفرشی پژوهش گر تاریخ معاصر ایران و اروپا و امیرحسین عسکری کارشناس حوزه بریتانیا و اتحادیه ی اروپا درباره ی انتخابات سراسری اخیر بریتانیا، پیشینه ، نتایج و تبعات آن و چگونگی روابط ایران با بریتانیا در دوره ی جدید سخن گفتند. مشروح این سخنان را در پی می خوانید:
مقدمه
مجید تفرشی: انتخاباتی که پنجشنبه ی گذشته در بریتانیا انجام و نتایج آن اعلام شد، از هر منظری که نگاه کنیم یک حادثه ی مهم تاریخی برای بریتانیا بود؛ چراکه قدرت بعد از ۱۴ سال از حزب محافظه کار به حزب کارگر و به تعبیری بهتر جناح دست راستیِ حزب چپ بریتانیا به رهبری کی یراستارمر منتقل شد. این مسئله ریشه ها و مقدماتی دارد. در این نشست می کوشیم این مقدمات، وضعیت کنونی منجر به انتخابات و همین طور دورنمای تحولات بریتانیا در دوران دولت تازه آغاز شده ی حزب کارگر را مورد بررسی قرار دهیم. ضمن این که حاشیه ی این انتخابات و مطالب جدیدی نیز که در پیرامون تحول دولت رخ داد از جهت تحولات منطقه ای در قسمت های مختلف بریتانیا و نیز تحولات ملی و تحولات محیط پیرامونی بریتانیا قابل بررسی است.
مسئله ی نخست حوزه های انتخابیه و تحولاتی است که ممکن است در آن رخ دهد به ویژه در چهار قسمت: حوزه های مختلف محلی در انگلستان، اسکاتلند، ایرلند شمالی، ولز و بعد کل کشور، اروپا و محیط پیرامونی بریتانیا. ضمنا تحولات بین المللی تاثیرگذار و تاثیرپذیر از این انتخابات از جمله و به ویژه ایران را مورد بررسی قرار خواهیم.
فضای گفتمانی بریتانیا تقریبا فضای راست سیاسی است
عسکری: بحثی که با آن سر و کار داریم، تقریبا چند وقتی است نه فقط در ادبیات فارسی زبان بلکه در ادبیات جهان - ادبیات روزنامه ای و آکادمیک - فضایی خاص را به خود اختصاص داده است. طبیعتا انتخابات کشورهایی مانند ایالات متحده و بریتانیا به واسطه ی اثرگذاری بر ساختار سیاسی و اقتصادی نظام بین الملل از جایگاهی مهم و ویژه برخوردار است. به طور کلی اگر قرار باشد به بحث انتخابات پادشاهی متحد نگاهی بندازیم، می توانیم فضای سیاسی را ترسیم کنیم و درون آن تقریبا فضای گفتمانی و اجتماعی خود سرزمین اصلی و بخش شمالی جزیره ی ایرلند را ببینیم.
در این فضای گفتمانی اگر فراوانی تشکیل دولت ها را در نظر بگیریم می بینیم با وجود این که در چند سال نخست تشکیل حزب «ویگ»، هنوز حزب «توری»۱ یا همان حزب محافظه کاران امروزی وجود نداشت اما تا دولت آقای ریشی سوناک دولت های محافظه کار از نظر فراوانی تشکیل کابینه برتری معناداری نسبت به حزب ویگ، لیبرال و کارگر نشان می دهند. این نشان می دهد که تقریبا و در مجموع، فضای گفتمانی و اجتماعی بریتانیا به سمت طیف راست سیاسی گرایش دارد. اگر طیف راست سیاسی را هنجارها و ارزش های کهن یا سنت های آنگلوساکسون بنامیم، تقریبا می توانیم این فضا را ببینیم. از نظر زمانی نیز تا دولت آقای سوناک، باز هم کفه ی ترازو به نفع توری ها سنگینی می کند یعنی احزاب کارگر، لیبرال و ویگ روی هم رفته از نظر زمانی نتوانسته اند به اندازه ی توری ها سکان سیاست را در بریتانیا به عهده داشته باشند. این امر نشان می دهد که فضای گفتمانی در این کشور تقریبا فضای راست سیاسی است.
اما ما در حالی سراغ جنرال الکشن ۲۰۲۴ رفتیم که تقریبا ۱۴ سال از آخرین دولت کارگر می گذرد و در این دوره اتفاقاتی بسیار بزرگ و تعیین کننده در پادشاهی متحد افتاده است به ویژه رفراندوم ۲۳ ژوئن ۲۰۱۶ که امسال هشت ساله شد و جدایی بریتانیا از اتحادیه اروپا، پاندمی کووید ۱۹ و جنگ اوکراین. این سه متغیر در سیاست ها و رویه های دولت های محافظه کار در این ۱۴ سال تاثیرگذار بوده اند. علاوه بر این که حمله ی ۷ اکتبر حماس به اسرائیل و تبعات بعدی آن نیز در دولت ریشی سوناک به این متغیرها اضافه شد. مجموعه ی این ها و به ویژه ماجرای پارتی گیت۱ جانسون یک آبروریزی برای حزب محافظه کار بود و توری ها برای نخستین بار در تاریخ سیاسی بریتانیا شورای ونست مینستر را در دولت جانسون از دست دادند و در واقع با آن تعبیری که خود آقای دکتر تفرشی همیشه یاد می کنند دولت جانسون با یک کودتای درون حزبی ساقط شد و دولت های کوتاه مدت بعدی (سه دولت) روی کار آمدند و در نهایت رسیدیم به جنرال الکشن ۲۰۲۴ با آن بحران هایی که حزب توری با آن ها روبه رو است.
پیش بینی ها و نظرسنجی ها نیز حاکی از این بود که حزب کارگر با اکثریتی مطلق پیروز خواهد شد به ویژه پیش بینی موسسه نظرسنجی یوگاو که با مدل ام پی آر تحلیل کرده و یکی از دقیق ترین پیش بینی ها بود؛ اما یک نکته قابل توجه است و آن هم این که اگر قرار باشد فضای زمینه ای را ترسیم کنیم می توانیم چهار بلوک را در پادشاهی متحد تعریف کنیم که ویژگی احزاب را نشان می دهند: بلوک ملی گرا و استقلال طلب: این بلوک خود دو طیف را تشکیل می دهد، بلوک چپ و بلوک راست سیاسی. از ترکیب این ها می توانیم نموداری را ترسیم کنیم که تقریبا اکثریت بالاتفاق، احزاب چپ نشنالیست یا ملی گرا هستند به جز حزب اتحادگرایی اولستر که اگرچه پایگاه اجتماعی اش طبقه ی کارگر است اما چون وابسته به سنت پروتستانیسم در ایرلند شمالی است، اتحادگراست. احزاب اتحادگرا همگی به طیف راست سیاسی گرایش دارند.
این بلوک بندی را می توانیم از انتخابات محلی دو سال قبل نیز ببینیم که چگونه احزاب اتحادگرا رو به افول رفتند و احزاب ملی گرا اقبال بیش تری پیدا کردند؛ به ویژه در ایرلند شمالی که شین فین (شاخه سیاسی سابق ارتش جمهوری خواه ایرلند و یکی از مهمترین احزاب جمهوری خواه ایرلندی) که در سرتاسر جزیره ایرلند فعال است] توانست برای نخستین بار به بزرگ ترین حزب استورمونت۲ تبدیل شود و در نتیجه متحدان حزب محافظه کار در ایرلند شمالی عملا قدرت خود را از دست دادند. همه ی این ها نشان می داد که در این فضا حزب محافظه کار تقریبا یک حزب بحران زده است. در چنین وضعیتی آقای سوناک آمد، تقریبا یکی دو ماه قبل تاریخ انتخابات سراسری را اعلام کرد و در چهار جولای هم دیدیم که همان طوری که پیش بینی ها به ویژه پیش بینی موسسه یوگاو نشان می داد حزب کارگر با اکثریت مطلق و قابل توجهی که تقریبا در یکی دو قرن اخیر بی سابقه بود توانست حزب محافظ کار را شکست دهد.
تاچر و تاچریسم، پدیده ی نوظهور در تاریخ بریتانیا
تفرشی: در بررسی پیشینه ی انتخابات طبیعتا مولفه ها و عناصر مهم تاثیرگذار در انتخابات را آقای دکتر عسکری فرمودند که من سعی می کنم برخی از آن ها را تا حدودی باز کنم. تا سال ۱۹۹۷ یک ساختار کاملا منظم و منسجم حزبی و فعالیت سیاسی در بریتانیا وجود داشت. البته از ۱۹۷۹ تاریخ این کشور با یک پدیده ی کاملا نوظهور مواجه شد؛ شخصیتی به نام خانم مارگارت تاچر. خانم تاچر از جهات مختلف ویژگی های داشت که برای نخستین بار در تاریخ بریتانیا و حتی برخی دیگر از مناطق اروپا ظهور می کرد. ایشان زنی بود با یک قدرت آهنین که مردان زیادی را در سپهر سیاسی بریتانیا مقهور خود کرد. او در دوره ای طولانی از ۱۷۷۹ تا ۱۹۹۰ حدود ۱۲ سال در همه ی انتخابات هایی که شرکت کرد برنده شد و بعد به همان تعبیری که آقای عسکری هم فرمودند در یک کودتای درون حزبی کنار رفت. جالب این جاست که تاچر به عنوان اولین نخست وزیر تاریخ بریتانیا هیچ وزیر ارشد زنی را در طول این ۱۲ سال در کابینه اش نداشت؛ ولی خودش به عنوان اولین زن تاریخ بریتانیا توانست اسمش را در تاریخ ثبت کند.
بعد از سقوط خانم تاچر در سال ۹۰ حزب محافظه کار و کودتاچیانی که از برکشیدگان خود خانم تاچر بودند و به دلایل و توجیهات مختلف او را کنار زده بودند، نتوانستند برای ماندگاری در قدرت با هم به توافق برسند و در نتیجه روی یک مقام پایین تر حزبی، کم تجربه تر و کم نفوذتر به نام جان میجر توافق شد که الان با عنوان سر لرد جان میجر شناخته می شود. این شخص چند ویژگی داشت: اولا عقبه ی اشرافی یا تحصیلات در مراکز نخبه پروری مثل آکسفورد را نداشت که هیچ، اساسا تحصیلات دانشگاهی نداشت؛ شاید از معدود نخست وزیران تاریخ بریتانیا و معدود سیاستمداران تاریخ بریتانیا بود که حتی دیپلم دبیرستان هم نداشت! و جالب این است که من در طول بیش سه دهه ی اخیر هیچ وقت نشنیدم که در بریتانیا برخلاف آن چه در ایران مرسوم است بر سر مدرک تحصیلی و میزان سواد دانشگاهی ایشان دعوا در بگیرد یا به او توهین شود، به هیچ وجه حتی از جانب دشمنان قسم خورده اش، بلکه متانت و تجربه و درایت نسبی سیاسی او همواره مورد تمجید اغلب رقبایش نیز بود.
به هر حال وقتی جان میجر در سال ۱۹۹۰ سر کار آمد تصور بسیاری این بود که تا انتخابات بعدی، سال ۹۲، یکی دو سال حکومت می کند و بعد انتخابات را می بازد؛ یعنی بالاخره حزبی است که سامان نمی گیرد. ولی با کمال تعجب آقای جان میجر انتخابات ۹۲ را برد و ۵ سال دیگر هم نخست وزیر ماند. دلیل این قدرت حزب محافظه کار فقط این نبود که محافظه کارها قوی بودند که البته نبودند ولی آن ها نسبتا توانسته بودند از باقی مانده قدرت خانم تاچر استفاده کنند. یک دلیل آن این بود که حزب کارگر نابسامان بود و نتوانست از این فرصت تاریخی در سال ۹۲ استفاده کند، کاری که در ۹۷ موفق به انجام آن شد. اما بین سال های ۹۳ تا ۹۷ چه اتفاقی افتاد؟ در سال ۹۷ آن سیاست ورزان حزبی چپ کلاسیک بریتانیا که بعضاً حتی تمایلات سوسیالیستی و مارکسیستی هم داشتند به مرور ثابت شد که نمی توانند با رشد شتابان لیبرالیسم یا به تعبیر مخالفین شان نئولیبرالیزم، و محافظه کاران بریتانیایی مقابله کنند.
خانم تاچر در آن ۱۲ سال تقریباً همه ی نهادهایی را که می توانستند قدرت های حزب کارگر را تقویت کنند مضمحل کرده بود. یک نمونه اش که شاید شنیدن آن برای همه ی ما عجیب باشد این بود که وقتی خانم تاچر با نهادی به نام شورای شهر و شهرداری لندن مواجه شد که خارج از اختیار دولت بود و یک شهردار چپ رادیکال و بسیار محبوب و مردمی به نام کن لیوینگستون در راس آن قرار داشت (به دولت هم اصلا گوش نمی کرد، همه ی هزینه های شهر را نیز صرف کارهایی که خودش دوست داشت می کرد مثل کمک به «ان جی او»ها، «اتحادیه ها»، برنامه های فرهنگی هنری ضد دولت، ضد آمریکا و ضد اسرائیل که مورد اعتراض دولت سوپر دست راستی خانم تاجر بود) با یک لایحه کلا شهرداری لندن را منحل کرد. یعنی لندن از اواسط دهه ی ۸۰ تا سال ۱۹۹۷ یعنی تقریبا نزدیک ۱۲-۱۳ سال چیزی به نام شهرداری نداشت؛ مناطق مختلف آن البته شهردار داشتند و خودشان با وزارت کشور انگلیس در تماس بودند و شوراهای منطقه ای داشتند ولی چیزی به نام شهرداری واحد لندن وجود نداشت. خانم تاچر این میزان اقتدار داشت و توانست حزب کارگر را ضعیف کند.
اتفاقی که در فاصله ی سال های ۹۲ تا ۹۷ افتاد این بود که حزب کارگر به تصمیمی تاریخی رسید و یک پوست اندازی مهم کرد و به جای مقابله ی سنتی و تاریخی با آن چه به قول خودشان تباهی حزب محافظه کار می نامیدند، افتادند به مسیر مسابقه با تباهی یعنی در این دوره وکیل جوانی به نام جان اسمیت رهبر حزب شد و برای اولین بار تعبیر جدیدی را وارد سپهر سیاسی بریتانیا کرد به نام نئولیبر (حزب کارگر نوین). در واقع کار او این بود که آنچه دست راستی ها می خواستند انجام دهند، می گفت ما همان را بهتر انجام می دهیم؛ ما با خصوصی سازی، ارتباط با آمریکا داریم، ناتو و بسیاری موارد دیگر مشکلی نداریم؛ مواردی که حزب کارگر قبلا در مقابل حزب محافظه کار با آن ها مخالفت می کرد.
به تعبیری جان اسمیت و دیگر رهبران حرب کارگر نوین، از حزب محافظه کار پروژه ربایی و شعاردزدی کردند. این تجربه ای در آستانه ی موفقیت بود که البته در اواسط سال ۹۴ سکته ای در آن ایجاد شد ولی این سکته نتوانست کل پروژه را نابود کند و آن این بود که جان اسمیت شب خوابید و با اینکه سن زیادی هم نداشت (حدود ۵۵ ساله بود) شب خوابید و صبح از خواب بلند نشد؛ سکته کرد و درگذشت. اما بخت با حزب کارگر یار بود چراکه اسمیت معاون و دستیار جوانی داشت توانست پروژه را به ثمر برساند. او تونی بلر بود.
تونی بلر با هر معیاری (اگرچه دشمنانی بسیار بیش تر از هم فکران خود دارد) یکی از سیاستمداران برتر و قابل اعتنا و تاریخ ساز بریتانیاست نه از آن رو که توانست آموزه های حزب خود را عملی سازد بلکه از آن رو که برخلاف تصور بسیاری بهترین و بیش ترین روابط را با راست گرایان، نئوکان ها و نومحافظه کاران آمریکایی داشت و توانست برای دوره ی مهمی از تاریخ دنیا با جورج بوش پسر همگام شود تا جایی که در ادبیات سیاسی آمریکا برخی از او به عنوان سگ دست آموز یاد می کردند. بلر در واقع حزب کارگر را به آن جایی برد که گفته می شود قهقرای راست گرایی حزب کارگر.
البته سیاست او جواب هم داد؛ او با همراه شریک خود، گوردن براون توانستند برای یک دوره ی طولانی سیزده ساله از ۱۹۹۷ تا ۲۰۱۰ بلامنازع در بریتانیا حکومت کنند البته بلر در این میان دبه هم درآورد چراکه قرار بود در هر دوره از انتخابات یکی از این ها سر کار باشد ولی وقتی که شرایط کشور و دنیا را مهیا دید، دوره ی خودش را دوبار کرد و رسید به ۱۰ سال و فقط در سه سال پایانی عمر دولت حزب کارگر گوردن براوان سرکار اومد که در واقع آن سه سال هم دوران قهقرا و در واقع روگردانی مردم از حزب کارگر یا نئولیر (حزب محافظه کار نوین) بود که منجر شد به این که در سال ۲۰۱۰ محافظه کاران با یک رهبر جدید نوظهور به نام دیوید کامرون انتخابات را ببرند.
وقتی که حزب محافظه کار سر کار آمد در واقع یک عقبه ی مهم و قوی پشت سر داشت. درست است که دیوید کامرون جوان بود ولی حامیانش از استخوان خردکردگان حزب بودند. یک نمونه از آناندیوید دیویس بود که سال ها وزارت کشور را بر عهده داشت، و قسمت مهاجرت کشور در دستش بود. نمونه ی دیگر لرد نورمن لمون، مرشد نخست دیوید کمرون بود؛ کسی که کامرون اولین کار سیاسی و اداری اش را با او شروع کرد بود. اتفاقا ارتباط نورمن لمون با ایران بسیار محسوس است. او سال ها نیز رئیس اتاق بازرگانی ایران و انگلیس بود.
وقتی کامرون در انتخابات پیروز شد و سر کار آمد دو چالش مهم پیش رو داشت: یکی مسئله ی تلاش برای جدایی اسکاتلند و دیگری برگزیت و اندیشه ماندن یا گسستن از اتحادیه اروپا. در مور اسکاتلند، او با زیرکی در زمانی که هنوز علایق جداسری در اسکاتلند قوی نبود و اسکاتلندی ها نیز چندان آماده نبودند مسئله ی رفراندوم را مطرح کرد، رفراندوم برگزار شد و کامرون با شکست الکس ساموند، صدراعظم اسکاتلند، توانست رفراندوم را به نفع خود پیش ببرد و جدایی طلبان شکست خوردند و این یک پیروزی بزرگ برای کامرون بود.
مسئله دوم برگزیت بود که یک قمار سیاسی در زندگی او به شمار می آید؛ مخالفین او با رای بسیار کم (حالا معلوم می شود مقداری دستکاری ها و تلاش برای تغییر رای مردم در آن صورت گرفت) و حدود سه چهار درصد فاصله توانستند پیروز رفراندوم شوند و بریتانیا را از اتحادیه اروپا خارج کنند. کامرون و جناح او در حزب محافظ کار باخت و به همین دلیل هم نه تنها از نخست وزیری کنار رفت بلکه تا مدت ها هم به کلی از صحنه ی سیاست خارج شد، در صورتی که بسیار جوان بود و خیلی ها امیدوار بودند تا چند سال و حتی چند دهه بتواند در قدرت بماند.
به هر حال کنار رفتن کامرون از نخست وزیری و خروج بریتانیا از اتحادیه ی اروپا که البته چند سال طول کشید تا عملی شود باعث شد که یک تنش و جنگ قدرت در این حزب رخ دهد. اول خانم ترزا می نخست وزیر شد، بعد بوریس جانسون که خودش پشت صحنه ی این ماجراهای خروج کشور از اتحادیه ی اروپا بود و در ادامه هم که ماجرای پارتی گیت و رسوایی پارتی دولتی نخست وزیر در اوج قرنطینه کرونا و ممنوعیت تجمع. تا این که دولت او با یک کودتای درون حزبی سرنگون شد و قدرت به خانم لیز تراس رسید. البته در تقابل لیز تراس و ریشی سوناک عملا دیدگاه ها و وعده های تراس بسیار فریبنده تر و جذاب تر بود برای حل فوری معضلات اقتصادی وخیم بریتانیا، حل مسائل اجتماعی، فرهنگی و بین المللی و همین طور مسائل مناسباتش با خاور دور و خاورمیانه میانه و امریکا به خصوص و اروپا
تراس در نهایت توانست با این وعده های فریبنده شکوفایی بریتانیا در دوران خروج از اتحادیه اروپا نخست وزیر شود ولی خیلی زود معلوم شد که برنامه ریزی اقتصادی ادعایی ایشان امکان اجرایی شدن ندارد و نخبگان و کنش گران اقتصادی و اجتماعی ثابت کردند که وعده هایی پوشالی و پوک است و اصرار به انجام آن ها نیز جز تباهی و قهقرا برای بریتانیا چیزی ندارد برای همین هم خانم تراس ۴۵ روز بیش تر نخست وزیر نماند و آن قدر در سپهر سیاسی کنار رفت که علی رغم تلاش هایش در انتخابات اخیر که هفته ی پیش برگزار شد حتی نتوانست در حوزه انتخابیه ی خودش هم به پارلمان بازگردد. شاید تنها دستاورد ۴۵ روز دولت تراس، درگذشت الیزابت دوم، ملکه بریتانیا در این مدت کوتاه بود.
جالب این جا بود که وقتی ریشی سوناک به عنوان رهبر حزب جایگزین خانم لیز تراس شد، برای خیلی ها جالب بود که یک هندی تبار نخست وزیر بریتانیا شده، ولی آقای سوناک خود، همسر و خانواده ی همسرش جزو اربابان قدرت و ثروت در بریتانیا و هند بودند و این گونه نبود که از یک طبقه فرودست و ضعیف بالا بیاید. خودشان قبلا با مجاری قدرت و ثروت در بریتانیا و آمریکا بسته بودند و طبیعتاً در همین مدت هم حرف و سخن بسیاری راجع به مسئله مالی ایشان به وجود آمد. به هر حال در مدت کوتاهی معلوم شد که ریشی سوناک هم همان وعده های لیز تراس را برای حل فوری مشکلات اقتصادی و سیاسی داده، منتها هوشمندانه تر، مثلا به جای این که بگوید یک ساله، گفته پنج ساله انجام می دهم.
در این شرایط، خیلی زود در داخل حزب حاکم، به دلایل مختلفی که ناشی از چند موضوع از جمله کووید، جنگ اوکراین، واهی بودن اتکا به عرب ها، اسرائیلی ها، آمریکایی ها، چینی ها، روس ها و اروپایی ها برای گریز از برگزیت به خصوص بعد از شروع جنگ اوکراین عملاً اقتصاد انگلیس در بین کشورهای توسعه یافته در وخیم ترین وضعیت قرار داشت و نتیجتا هم با فشار فزاینده در داخل حزب و مخالفان ریشی سوناک، هم در بین احزاب دیگر (احزاب منطقه ای، کارگر و لیبرال دموکرات) خواهان برگزاری انتخابات در زودترین زمان ممکن شدند.
در این میان در درون حزب کارگر هم تحولات بسیاری رخ داد. وقتی این حزب در سال ۲۰۱۵ انتخابات را باخت، یکی از شریف ترین سیاستمداران بریتانیا به نام جرمی کوربین به عنوان رهبر حزب سر کار آمد و برای اولین بار برای اولین بار در قرن بیستم یا حداقل بعد از جنگ دوم جهانی توانست صدای آن اکثریتی از حزب باشد که هیچ وقت صدایی نداشتند. ولی دشمنان درون حزبی کوربین که عمدتا طرفداران بلر بودند و همین طور کسانی که لابی اسرائیل بودند به خصوص گروه بسیار قدرتمند "لیبل فرندز آف اسرائیل" که گروه پارلمانی طرفداران اسرائیل در حزب کارگر بودند با رسانه هایی که داشتند از کوربین به دروغ یک چهره ی ضد یهود ساختند. آن ها انتقادهای او به دولت اسرائیل و صهیونیست را به عنوان ضد یهود و نژادپرستی، و سابقه ی حضورش در رسانه های ایرانی، مراکز ایران و عربی منتقد را به عنوان اتهام و جرم تلقی کردند. علی رغم این که آن ها نتوانستند در زندگی شخصی کوربن هیچ گونه شائبه ای پیدا کنند ولی با یک روند مفصل خدشه وارد کردن به چهره ی سیاسی و وجهه ی شخصی کوربین او را بسیار ضعیف کرده و اعتبار او را مورد حمله قرار دادند.
جالب این جا بود که آن افراد حاضر شدند حزب شان در انتخابات به تیم حزب رقیب ببازد به این امید که جرمی از رهبری حزب برکنار شود و یا استعفا دهد. این اتفاق در آوریل ۲۰۲۰ ناگزیر رخ داد و و استارمر رهبر حزب شد با این ادعا که من نه بلر هستم، نه کوربن، یعنی نه آن قدر دست راستی ام و نه این قدر دست چپی. ولی هرچه آقای استارمر در طول چهار سال و اندی اخیر جلوتر رفت معلوم شد که چقدر زیاد به آموزه ها و عملکرد تونی بلر نزدیک است و شیفته و در حال تکرار اوست. از همان روش نیز توانست پیروزی انتخاباتی را به دست آورد و در طول مدتی که از سال ۲۰۲۰ تاکنون رهبری حزب را بر عهده داشته، عملاً حزب را به قدرت برساند.
البته حزب سبز هم که اکثرا چپ های سابق بودند که بیش تر طرفدار محیط زیست هستند توانست در این فاصله یک رغبت نسبی پیدا کند. دست راستی های افراطیِ بریتانیا نیز که عمدتا تحت رهبری نایجل فاراج در حزب اصلاح بریتانیا بودند توانستند پس از عوض کردن چند حزب افراطی دست راستی انسجام پیدا کنند و نسبت به گذشته در این انتخابات موفق تر عمل کنند. حزب سوم یعنی لیبرال دموکرات نیز در این انتخابات توانست رشد زیادی کند و خودش را دوباره به عنوان حزب سوم در حال رشد تثبیت کند به امید این که روزگاری حزب دوم بریتانیا شود.
یک مطلب کوتاه دیگر هم باید در این جا بگویم که به اوضاع و احوال ایران نیز مربوط است؛ ساز و کار دولت در بریتانیا پارلمان محور است یعنی نماینده ی دولت ها بر اساس نمایندگان مجلس هستند برخلاف ایران یا آمریکایی و فرانسه. یعنی انتخابات فقط انتخابات مجلس است و رهبر حزبی که اکثریت پارلمانی را به دست آورد نخست وزیر خواهد شد. چنان چه رهبر حزب نماینده ی مجلس نشده باشه نمی تواند دولت تشکیل دهد؛ بنابراین هم نخست وزیر و هم وزرا (ارشد یا جونیور) همه نماینده ی مجلس اند و حزب دوم که رقیب است یعنی دومین و بیش ترین رای را کسب کرده حزب اپوزیسیون می شود و دولت در سایه را تشکیل می دهد. این حزب مراقبت اعمال دولت است، و برای مراقبت از اجرای درست قانون، قانون مداری و برنامه های دولت رسما می تواند آن را رصد کند و به اسناد دولتی دسترسی داشته باشد. این تصور که برخی در ایران دارند مبنی بر این که هرکس دلش خواست و زور، پول یا نفوذ دارد بگوید من دولت در سایه هستم، تصوری کاملا احمقانه و نادرست است. ما اساساً ساختار پارلمان محور در ایران نداریم که دولت در سایه داشته باشیم.
دولت در سایه وقتی است که شما قدرتی مشروع در پارلمان دارید به عنوان قدرت دوم و بر اساس آن حزب اول قدرت اول شده و حزب رقیب قدرت دوم. وقتی چنین ساختاری در ایران نیست اساسا حرف زدن از دولت سایه جز زورگویی و کلاه برداری سیاسی هیچ معنای دیگری ندارد. حداکثر شخصی می تواند بگوید من یک اندیشکده یا پژوهشکده دارم، یا این که دولت مافیایی پشت صحنه هستم و می توام در کار دولت ها مانع ایجاد کنم و به طور غیرقانونی پدر همه را دربیاورم! ولی دولت سایه در ایران هیچ وقت وجود خارجی نداشته و با سیستم فعلی قانونی در ایران هرگز هم نخواهد داشت. البته هر شخص و گروهی میتواند به عنوان پژوشکده، اندیشکده، لابی، گروه فشار و دولت غیرقانونی پنهان عمل کند.
تغییر گفتمانی در سپهر سیاسی بریتانیا یا در جامعه رخ نداده است
عسکری: مهم ترین ابعادی که ما می توانیم از حیث انتخابات صورت گرفته تحلیل یا تشریح کنیم دو بعد اقتصاد و سیاست است؛ از نظر سیاست داخلی و نیز سیاست خارجی، اقتصاد داخلی و اقتصاد خارجی. حزب کارگر به دو جناح تقسیم می شود: جناح چپ یا سوسیالیست های سنتی که نماینده ی آن ها جرمی کوربین است و جناح راست که تقریبا به توری ها یا همان حزب کارگر جدیدی نزدیک تر می شوند که خودش یک ترم جدید است و در دوره ی اسمیت و تونی بلر ابداع و روی حزب کارگر گذاشته شد. این ها بلریسم نیز خوانده می شوند. تفاوت اساسی بلریست ها و سوسیالیست های سنتی در این است که سوسیالیست های سنتی به هنجارها و آموزه های سنتی و اصیل حزب کارگر پایبندند اما بلریست ها در این هنجارها تجدید نظر کرده اند به نحوی که مثلا برخی از گروه های چپ می گویند که حزب کارگر از تونی بلر به بعد دیگر آن خاصیت انقلابی و رهایی بخشی خود رو از دست داده است و نمی توانیم آن را یک حزب چپ بنامیم.
بنابراین مهم ترین مفهومی که در این انتخابات ما می توانیم بگیریم این است که با وجود این که حزب محافظه کار به حزب کارگر تغییر کرده اما تغییر گفتمانی در سپهر سیاسی بریتانیا یا در جامعه رخ نداده است، چرا؟ چون در واقع قدرت را از یک جناح راست به یک جناح راست دیگر داده اند. اگر ما به عناصر ایدئولوژی حزب کارگر در جناح راست نگاه کنیم، می بینیم که در حوزه ی سیاست داخلی، این ها مخالف ملی کردن صنایع بزرگ هستند (امری که با رویکرد انتخاباتی کوربین در سال ۲۰۱۹ تفاوت دارد) و حتی می گویند که یکی از دلایل شکست حزب کارگر در سال ۲۰۱۵ در رقابت کوربین و جانسون این بود که آرای طیف راست حزب کارگر در سبد توری ها نشست و به همین دلیل هم بود که حزب کارگر در آن انتخابات شکست خورد و چون رهبری حزب با سوسیالیست های سنتی و قدیمی بود اگر برگردیم به جنرال الکشن ۲۰۲۴ این بار ما می بینیم که سبد رای حزب کارگر حفظ می شود یعنی بلریست ها سبد رای را حفظ کردند و حتی میانه روهای توری به تعداد زیادی رای خودشان را به حزب کارگر دادند بنابراین ما شاهد تغییر گفتمان در سپهر سیاسی بریتانیا نیستیم فقط تغییر حزب را می بینیم.
از بعد سیاست خارجی نیز دو مولفه ی بسیار مهم را در حزب کارگر نوین یا حزب کارگر جدید نیولیبر داریم که وجه ممیزی آن با جناح چپ یا با سوسیالیست های سنتی است. مهم ترین وجه آن تمایل به برقراری روابط نزدیک تر با ایالات متحده است یعنی جناح راست حزب کارگر بر خلاف آموزه های اصیل و سنتی حزب کارگر یا برخلاف رویه ی سوسیالیست های سنتی تمایل دارد که نه تنها روابط دو سوی آتلانتیک را حفظ کند بلکه آن را تقویت بخشد.
بحث دوم بحث مداخله گرایی لیبرال است. در واقع این فرضی است که برای گسترش هنجارهای لیبرال دموکراسی و برای حفظ نظم لیبرال، در برخی جاها نیاز به مداخله وجود دارد؛ دو نمونه ی آن جنگ ۲۰۰۱ افغانستان و جنگ ۲۰۰۳ عراق است. این دو مولفه به صورت کلی جناح راست یا بلریسم را به صورت کلی و قاطع از سوسیالیست های سنتی و قدیمی متمایز می کند. مهم ترین تفاوت دیگری که جناح راست حزب کارگر با سوسیالیست های سنتی دارد در قانونِ تعریف تروریسم است. جناح راست حزب کارگر مثلا گروه های مبارز فلسطینی مثل حماس، حزب الله لبنان و حتی سپاه پاسداران ایران را در واقع اگر نه این که در فهرست رسمی قرار دهد اما جزو گروه های تروریستی در نظر می گیرد و این مهم ترین وجه تمایز آن ها با جناح چپ است چون در جناح چپ آقای کوربین زمانی از متحدان نزدیک شین فین محسوب می شد و از اعضای کمپین توقف جنگ، یورو فلسطین و همین طور چند کمپین چپ دیگر بود. این ها رویکرد به کلی متمایزی نسبت به جناح راست حزب کارگر دارند؛ چیزی که ما در جناح راست نمی بینیم که آن ها مثلا ایران را به عنوان دولت بی طرف ببینند.
استارمر بارها در رویکرد خود نشان داده که نسبت به ایران تقریبا با جمهوری خواهان ایالات متحده رویکردی مشابه دارد، او هم ایران را تهدید می بیند... یک وجه ممیزی دیگری هم که در جناح راست حزب کارگر یا بلریست ها وجود دارد این است که آن ها در جنگ اوکراین به جای این که از روسیه حمایت کنند یا بی طرف بمانند، در حال حمایت از از اوکراین هستند. همین طور که ما دیروز در خبرها دیدیم استارمر یک حرکت بزرگ انجام داد که می تواند تغییرات میدانی بزرگی در جنگ اوکراین ایجاد کند و آن هم این بود که برای نخستین بار به ولودیمیر زلنسکی این اجازه را داد که از موشک های بریتانیایی برای هدف قرار دادن اهدافی در عمق خاک روسیه استفاده کند (آقای پوتین هم گفت ما جواب خواهیم داد) بنابراین رویه ای که ما در قبال جنگ اوکراین می بینیم رویه ایست که در واقع می توانیم آن را با جناح راست توری ببینیم. خود حزب محافظه کار هم دو جناح دارد: جناح راستش بسیار افراطی و تندرو است و شامل افرادی مثل جانسون و مایکل گوو می شود.
در واقع رویه ای که استارمر در همین روزهای نخست در واقع نخست وزیری اش در پیش گرفته به ویژه مجوزی که برای حمله به خاک روسیه داد حتی در برخی مواقع حتی از جناح راست توری نیز تندتر است بنابراین می توانیم بگوییم در این جا استارمر توری تر از توری ها شد. در خصوص جنگ غزه نیز رویه ی استارمر این گونه است که برخلاف سوسیالیست های سنتی، حماس را یک ارتش آزادی بخش، یا یک گروه رسمی نمی داند هرچند اکنون از راه حل دو دولتی حمایت می کند که در واقع حزب محافظه کار نیز همین کار را می کرد اما برای اسرائیل حق دفاع مشروع قائل است؛ یعنی برخلاف سوسیالیست های سنتی، اسرائیل را یک رژیم آپارتاید، جعلی و غاصب نمی داند. مثلاً در حالی که کوربین در همان روز انتخابات گفت رای به حزب کارگر رای به فلسطین است اما استامر و مقامات ارشد حزب کارگر صریحاً این گفته را رد کردند و گفتند رای به حزب کارگر فقط رای به حزب کارگر است نه به هیچ گروه یا هیچ جناح دیگری.
کمی به عقب تر و ماجرای ترور سردار سلیمانی در عراق بازگردیم. شین فین حزبی است در ایرلند شمالی که چپ و متحد سوسیالیست های سنتی در حزب کارگر است یعنی به نحوی دو روی یک سکه اند. یکی از ایراداتی که به جرمی کوربین می گرفتند این بود که می گفتند با شین فین با آی. آر.ای (ارتش جمهوری خواه ایرلند) روابطی نزدیک دارد و این اتحادگرایی را در سراسر پادشاهی تهدید می کند. در ماجرای ترور سردار سلیمانی، شین فین بیانیه ای صادر و طی آن خواستار پیگیری سریع پرونده ی ترور سردار سلیمانی در محاکم بین المللی شد و هم چنان نیز پیگیر آن پرونده است است که یک دادگاه بین المللی علیه آمریکا تشکیل شود. شاخه ی شمالی شین فین و نیز شاخه ی جنوبی که در جمهوری ایرلند است خواستار تشکیل این دادگاه هستند و حتی شاخه ی جنوبی دولت ایرلند را تحت فشار قرار داده که هرچه زودتر این محکمه را راه بیندازد؛ اما زمانی که به جناح راست حزب کارگر مراجعه می کنیم می بینیم که نه تنها هیچ جلوه ای از این رویکردهای سوسیالیست های سنتی در آن وجود ندارد بلکه حتی برعکس است. مثلاً روابط جناح راست حزب کارگر با اسرائیلی ها یا لابی های اسرائیل چیزی نیست که بشود پنهان کرد.
در حوزه ی اقتصاد نیز با توجه به این که تاکید دیدگاه ناشی از کارگر جدید یا همان ایدئولوژی بلریسم روی اتحادیه ی اروپاست (یکی از اختلافات بین گوردن براون و تونی بلر همین بود که تونی بلر از پیوستن بریتانیا به اتحادیه اروپا حمایت می کرد اما گوردن براون یا براونیست ها چندان تمایلی به این کار نداشتند و با این که پادشاهی متحد عضو منطقه ای شود که پولش یعنی پوند استرلینگ را با یورو به اشتراک بگذارد و از یک واحد پولی استفاده کند مخالفت می کردند) بنابراین اگر حزب کارگر بتواند قدرت را حفظ کند شاید در درازمدت شاهد بازگشت پادشاهی متحد به حوزه یورو باشیم یا حداقل تلاش هایی در این راستا انجام گیرد.
اما مهم ترین نکته ای که من می خواهم به آن اشاره کنم بحث اعطای خودمختاری نسبی داخلی است؛ ما شاهدیم که در سال ۱۹۹۸ تونی بلر به نواحی خودمختار سیاسی از حیث داخلی قدرت سپاری می کند. اما نکته ی مهم تر این است که تقریبا حداقل از سال ۱۹۸۷ شاهد این هستیم که حزب کارگر عملاً اعلام می کند که ایرلند شمالی یک عضو پادشاهی نیست. حتی اگر به صورت یک قانون تصویب نکرده باشد اما رویه ی حزب کارگر این را نشان می دهد و به گونه ای به صورت غیررسمی از استقلال ایرلند شمالی حمایت می کند. اما رویه ای که جناح راست حزب کارگر در پیش گرفته به این صورت است که اگرچه قدرت سپاری کرده اما با سوسیالیست های سنتی بسیار متفاوت است و بعید به نظر می رسد که استارمر بخواهد رویه ای را که حزب کارگر در سال ۱۹۸۷ داشت، ادامه دهد بنابراین به صورت کلی از حیث ساختار سیاسی تقریبا تغییر چندانی را در سپهر سیاسی پادشاهی متحد نخواهیم دید، از حیث اقتصادی نیز ممکن است تنها اتفاقی که بیفتد این باشد که زمزمه هایی مبنی بر بازگشت به حوزه ی پولی یورو شنیده شود که این هم ناشی از دیدگاه تونی بلر است.
بحث پارادوکسیکال ایرلند شمالی
تفرشی: بحث ایرلند شمالی یک بحث متناقض و پارادوکسیکال است. ما سال های سال در ایرلند شمالی درگیر خونین ترین منازعات متقابل بودیم یعنی دولتی ها ارتش دولت مرکزی، گروه های شبه نظامی طرفدار دولت از یک طرف و گروه های مختلف تروریستی یا به اصطلاح مسلح و جدایی طلب از سوی دیگر همدیگر را می زدند و درگیری ایجاد می کردند. این درگیری ها در زمان دولت مارگارت تاچر به اوج خود رسید حتی یک بار در مقر اجلاس سالانه ی حزب محافظه کار بمب منفجر کردند که منجر به کشته شدن چندین نفر شد و خانم تاچر و همسرش جان سالم به در بردند ولی بسیاری کشته و مجروح شدند... تا زمانی که پیمان صلح موسوم به گودفرایدی (چون در روز گودفرایدی در ایام عید پاک انجام شد به عنوان جمعه ی نیک یا گودفرای دی نام گذاری شده است) انجام شد، آتش بس صورت گرفت و رهبران گروه های چپ و راست ایرلندی توانستند با هم به توافق برسند. تا قبل از این آتش بس و تشکیل دولت صلح ایرلند شمالی وقتی که در انگلیس، رسانه ها با رهبر شین فین که شاخه ی سیاسی ارتش جمهوری خواه ایرلند بود مصاحبه می کردند مجبور بودند روی صدای او دوبله بگذارند، برای این که ممنوعیت پخش صدای تروریست ها وجود داشت.
یا وقتی که دولت ائتلافی صلح در ایرلند شمالی تشکیل شد یک اتفاق تاریخی افتاد و آن این بود که مارتین مک گینس (کسی که فرمانده گروه های شبه نظامی و (به تعبیر دولت بریتانیا) تروریست های تجزیه طلب بود و دولت بریتانیا فرمان قتلش را صادر کرده بود)، پس از صلح ایرلند و تشکیل دولت محلی آشتی ملی، در دیداری که ملکه الیزابت از ایرلند داشت با ملکه دست داد و دوستانه با هم صحبت کردند. حالا اتفاقی که افتاده این است که بر اساس آموزه های شین فین و شاخه ی منحل شده اش ارتش جمهوری خواه ایرلند، همچنان این حزب معتقد به اتحاد ایرلند شمالی و جدایی ایرلند جنوبی است ولی در دولت ائتلافی ایرلند تحت حکومت بریتانیا نیز حضور دارد.
اتفاقا در انتخاباتی که هفته ی پیش برگزار شد برای اولین بار در تاریخ بریتانیا شین فین از جهت تعداد کرسی های کسب شده، توانست حزب اول شود. ولی در این جا یک مشکل وجود داشته و دارد: اعضای منتخب شین فین در پارلمان، حاضر نیستند در پارلمان حاضر شوند و به وفاداری به پادشاه یا ملکه قسم بخورند بنابراین شما از یک طرف با حزبی مواجه هستید که بیش ترین آرا را در ایرلند شمالی به دست آورده، اما نمایندگانش در پارلمان حاضر نمی شوند. از سوی دیگر مآلا خواستار پیوستن به جمهوری ایرلند جنوبی اند و ضمنا با دولت مرکزی هم به نوعی تعامل می کنند!
این روابط پارادوکسیکال بسیار بحرانی و شکننده است ضمن این که فعلا کارکرد خودش را نیز دارد ولی به نظر نمی رسد در دراز مدت بتواند جواب دهد به ویژه این که در حزب کارگر هم که حزب حاکم است جناح هایی وجود دارند که از مسئله ی تجزیه ایرلند و پیوستن ایرلند به ایرلند جنوبی و یکی شدن دو ایرلند حمایت یا دست کم از آن چشم پوشی می کنند. البته در ایرلند گروه های پروتستان و انگلیکن به دولت مرکزی وفاداراند، آن ها اتحادگرا هستند و این را نمی خواهند ولی هرچی جلوتر می رویم به نظر می رسد که قدرت کاتولیک های ضد لندن و علاقمند الحاق ب جمهوری ایرلند، از نظر سیاسی و نیز جمعیتی بیش تر می شود.
معضل بعدی این است که از زمانی که استارمر در سال ۲۰۲۰ رهبر حزب شد شروع به قلع و قمع طرفداران جرمی کوربین و از جمله خود او کرد؛ آن ها را از حزب بیرون انداخت و یا برای شرکت شان در انتخابات ممنوعیت هایی ایجاد کرد. با همه ی این ها عملاً در انتخابات اخیر شاهد بودیم که برخی از افرادی که توانستند به عنوان مستقل شرکت کنند یا خودشان را در حزب نگه دارند، موفق شدند پیروزی شگفت انگیزی به دست آوردند. در این موضوع، به دو مورد اشاره می کنم: یک موفق و یک ناموفق. مورد موفق که واقعا حیرت انگیز بود این بود که جرمی کوربن ۷۵ ساله که سال ها به مدت ۴۱ سال از طرف حوزه ی انتخابیه نورث ایزلینگتون در شمال لندن نماینده ی مجلس از حزب کارگر بوده، وقتی حزب اجازه نداد از طرف حزب کاندید شود و عملاً او را ممنوع الفعالیت و از حزب اخراج کرد، به عنوان نامزد مستقل و بدون حزب وارد صحنه شد و برخلاف تصور و علاقه ی رهبری حزب کارگر بیش از ۵۰ درصد بیش تر از نماینده ی حزب کارگری که قدرت را به دست آورده رای آورد و نماینده مجلس شد. این واقعا حادثه ی مهمی بود برای نشون دادن این که مردم گاهی به حزب و سازمان رای نمی دهند، بلکه به شخص نیز اعتقاد دارند.
نمونه ی ناموفق نیز خانم فائزه شاهین که یک نماینده ی مسلمان حزب کارگر بود و به دلیل مواضع ضد اسرائیلی اش مورد مخالفت باند استارمر قرار گرفت و به او اجازه ندادند به عنوان نماینده ی حزب کاندید شود. او مستقل در انتخابات شرکت کرد اما به دلیل این که جوان بود و مثل آقای کوربین سابقه و تجربه نداشت نتوانست پیروز شود. اما این چه پیامی برای ما دارد؟ پیامش این است که آقای استارمر هم در مورد کوربن که موفق نشد و هم در مورد خانم فائزه شاهین که موفق شد به سهولت به ما نشان داد که حمایت از اسرائیل و مخالفتش با چپ سنتی در بریتانیا برای حزب کارگر بسیار مهم تر از به دست آوردن یا از دست دادن کرسی انتخاباتی است. یعنی حزب کارگر شکست انتخاباتی را به این که یک نماینده ی منتقد اسرائیل از طرف آن حزب به پارلمان برود ترجیح داد.
نکته ی بعدی در مورد احزاب راست افراطی به ویژه حزب ریفورم بریتانیا/ اصلاح بریتانیا، حزب تازه تاسیس دست راستی افراطی است که تمایلات کاملا ضد خارجی، ضد مسلمان، ضد مهاجر و تا حد زیادی نژادپرستانه دارد به رهبری نایجل فاراج یک چهره ی کاملا جنجالی و خبرساز در یک دهه ی گذشته. نایجل فاراج که یک شخصیت افراطی و تند است و نامش همیشه توام با تن لرزه برای سپهر سیاسی بریتانیا بوده است، در انتخابات ادعا می کرد که حزب جدید او می تواند تعداد آرای زیادی به دست آورد و عملا به حزب سوم و حتی دوم تبدیل شود.. خب این اتفاق نیفتاد و حزب ری فرم چهار کرسی بیش تر به دست نیاورد. ولی نکته ی مهمی که به نظر من حتما باید به آن توجه شود این است که به دلیل ساز و کار انتخاباتی در بریتانیا عملا شما شاهد این هستید که حزبی ممکن است دوم شود ولی یک نماینده هم نتواند به مجلس بفرستند. بنابراین ما نباید گول این مطلب را بخوریم که این حزب شکست خورده است.
حزب ریفورم در انتخابات اخیر ۴ میلیون رای از مردم گرفت و در ۹۵ تا حوزه انتخاباتی حزب دوم شد، این آمار را با انتخابات قبلی مقایسه کنید که معمولاً رای نداشت یا یک رای داشت و تعداد آرای مردم به این حزب راست افراطی خیلی کم و ناچیز بود و هیچ وقت بالای یک میلیون نبود. اکنون این حزب بیش از ۴ میلیون رای آورده یعنی ۱۴ درصد رای دهندگان به آن ها رای داده اند! این دو پیام دارد: ۱- شرایط از جهت راست افراطی به بدی سوئیس، آلمان، اتریش، فرانسه و جاهای دیگر نیست، ۲- شرایط بریتانیا نسبت به گذشته بسیار حساس است و یک سونامی پنهان در حال شکل گیری و ساخته شدن در این کشور است. نباید فریب عدم تحقق نگاه آقای نایجل فاراج را برای به دست آوردن چند ده کرسی خورد. این روند ادامه دارد و بسیار خطرناک است. به ویژه با سوار شدن آن ها روی سیاست های پولی، مالی، مهاجرتی و خارجی ستیزی با این شعار که خارجی ها آمده اند و همه ی شغل ها را از ما گرفته اند و بریتانیا دارد دست آدم های عقب افتاده می افتد. باید توجه کرد که این حرف ها خریدار داشته و و ۴ میلیون نفر و ۱۴ درصد رای دهنده ها به آن رای داده اند.
در یک نگاه کلی همان طور که خودتان نیز آمارها را دارید حزب کارگر ۴۱۲ کرسی به دست آوره یعنی ۲۱۱ افزایش کرسی داشته است؛ تقریبا می شود گفت آرایش دو برابر شده. بر عکس حزب محافظه کار که ۳۷۲ کرسی داشته فقط توانسته ۱۲۱ نماینده پیدا کند و ۲۵۱ نفر یعنی دو برابر آرایی را که کسب کرده از دست داده است. حزب لیبرال دموکرات نیز که یک دوره ی انحطاط و زوال داشت، در انتخابات قبلی ۸ کرسی به دست آورد و در این انتخابات توانست آن را به ۷۲ برساند. یعنی ۶۴ کرسی افزایش داشت. چرا این اتفاق برای حزب لیبرال دموکرات افتاد؟ حرف این حزب چیست؟ بیش تر افرادی که به این حزب رای دادند مثل خود ما علاقه مند به حزب حاکم نبودند، هیچ اعتقادی هم به حزب رقیب نداشتند؛ بنابراین شمار زیادی از مردم به عنوان حزب سوم به این حزب رای تاکتیکی دادند. به همین دلیل یکدفعه بیش ترین رشد را پیدا کرد و از ۸ به ۷۲ کرسی رسید که حیرت انگیز بود.
موضوع بعدی در اسکاتلند بود. حزب ملی اسکاتلند که حزب حاکم اسکاتلند و برای سالیان سال منادی استقلال آن بود به دلیل افتضاحات حزبی در زمان رهبری خانم نیکلا استروژن همسرش و تیم آن ها و همین طور مخالفت با حمزه یوسف رهبر جوان بعدی آن که طرفدار فلسطین بود عملاً دچار انحطاط شد و تعداد کرسی هایش از ۴۸ به ۹ رسید و برای اولین بار بعد از مدت های طولانی نتوانست رهبری را به دست گیرد و حزب کارگر رهبری اسکاتلند را باخت. شین فین هم که البته تعداد کرسی هایش در انتخابات قبلی صفر شده بود، هفت کرسی یعنی بیش ترین کرسی را در ایرلند شمالی به دست آورد. یک نکته ی کوچک دیگر این که برای اولین بار حزب سبز که البته همیشه حزب کوچکی در مجلس بود، و معمولا فقط خانم لوکاس که رهبر حزب بود در پارلمان انتخاب می شد و بس، برای اولین بار توانست چهار نماینده داشته باشد.
نکته دیگر این که قبلا در پارلمان تقریبا هیچ نماینده ی مستقلی نبوده، یعنی نماینده ای که هیچ گونه وابستگی حزبی نداشته باشد؛ ولی در این انتخابات شش نماینده ی مستقل داریم. این نشان می دهد که مردم دارند علاقه شان را به جریانات سنتی حزبی از دست می دهند و به افراد و شخصیت ها رای می دهند. البته این گرایش فعلا بسیار ضعیف است ولی وقتی تعداد کرسی های نمایندگان مستقل از صفر به شش رسیده، یعنی روندی رو به رشد است. البته احزاب جاهای دیگر هم هستند، در مناطق محلی در ولز و ایرلند شمالی و اسکاتلند که به آن ها اشاره نمی کنم، ولی انتخابات اخیر نشان داد که رهبری جدید حزب کارگر که در چهار سال گذشته در این حزب روی کار آمده، توانسته با تمسک به سیاست های بلر و بلرگرایی مجدداً کسب قدرت کند.
بخشی از این ماجرا به خاطر مصائب برگزیت، کووید، اوکراین و شرایط ناگوار اقتصادی است که البته حزب کارگر هم به نظر نمی رسه راهکار و دستورالعمل معجزه آسایی برای حل این آخری داشته باشد ولی تصور این است که با کم کردن مالیات مردم و بالاتر بردن مالیات های ثروتمندان و با ایجاد اصلاحاتی در امور دولت رفاه و بهداشت و آموزش بتواند رای مردم را به دست بیاورد. به نظر نمی رسد سیاست ها و برنامه های اعلام شده ی حزب کارگر در کوتاه مدت به موفقیت منجر شود ولی در عمل اگر ظرف یکی دو سال آینده تغییری ایجاد نشود، دوباره همانن بحران ایجاد می شود. هنوز برای این بدبینی نسبت به حزب کارگر زود است ولی به نظر می رسد که از همین الان نگرانی ها شروع شده است.
چشم انداز و پیامدهای انتخابات بریتانیا
عسکری: به سراغ چشم انداز و پیامدهای این انتخابات می روم؛ قطعاً فشارهای شین فین با توجه به این که اکثریت را در استورمونت کسب کرده بر دولت مرکزی افزایش خواهد یافت. در اسکاتلند ملی گرایان افول کرده اند و حزب کارگر قدرت را در دست گرفته است. در ولز هم احزابی مانند پلاید کیمرو نتوانستند در برابر حزب کارگر اکثریت را کسب کنند بنابراین تقریبا الان به جز ایرلند شمالی آن سه ناحیه ی دیگر تقریبا در اختیار حزب کارگر است و ایدئولوژی کنونی حاکم بر حزب می تواند به صورت کامل پیاده شود. اما نباید پیروزی شین فین در ایرلند شمالی ما را به اشتباه بیندازد. اگر ما آن جا را به دو بلوک اتحادگرایان و ملی گرایان تقسیم کنیم می بینیم که در بلوک اتحادگرایان سبد رای همچنان نسبت به ملی گرایان برتری دارد هرچند که حزب دمکراتیک اتحادپگر (دی.یو.پی) دیگر به عنوان حزب بزرگ در استرمونت (مرکز اداره ایرلند شمالی در بلفاست) مطرح نیست.
وضعیت کنونی و آینده ی روابط ایران و بریتانیا
تفرشی: نکته ای که در این جا باید بدان پرداخته شود، مسئله ی وضعیت کنونی و آینده روابط ایران و بریتانیاست. از زمان روی کار آمدن حسن روحانی و آغاز مذاکرات هسته ای روابط ایران و بریتانیا در مجموع تا زمان روی کار آمدن دونالد ترامپ رو به بهبودی بود. در دوران قبل آن یعنی دوره ی محمود احمدی نژاد این روابط سخت بود به ویژه این که دو طرف با هم نزاع های بسیار نامتعارفی داشتند. بریتانیا در زمان احمدی نژاد جفاهای بسیاری به ایران کرد، به ویژه در مواردی که فرا و ورای مصوبات اتحادیه ی اروپا و شورای امنیت و حتی آمریکا بود. در چند مورد از جمله مسئله ی تحریم بانک مرکزی، سوخت رسانی به هواپیماهای مستقل ایرانی و حتی تحریم ورود هواپیماهای ایرانی به اتحادیه اروپا بریتانیا بود.
بریتانیا این اقدامات ضدایرانی را خودسرانه و کاملا یک جانبه آغاز کرد و بعد برای کسب نظر مثبت اروپایی ها، آمریکایی ها و شورای امنیت سازمان ملل به منظور مصوبه گرفتن علیه ایران دوره افتاد. یعنی اول حکم را اجرا کرد و بعد به دنبال قانونمندی اش افتاد. طبعا این اقدام خصمانه از چشم ایرانی ها پنهان نماند و نتیجه اش اقدام اشغال سفارت انگلیس بود که در دور دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد رخ داد؛ اقدامی که به نظر من کاملا غیر قابل قبول و نابخردانه ولی قابل درک بود. تصور من این است که آن اقدام و تبعاتش و واکنش اتحادیه ی اروپا و بریتانیا برای ایران سنگین بود و منجر به تیره و تار شدن بیشتر روابط ایران با بریتانیا و همین طور اروپا شد.
در زمانی که مذاکرات برجام پیش آمد هم خانم کاترین اشتون و هم مذاکره کنندگان بعدی بریتانیایی تا حد زیادی سعی کردند با نگاهی مثبت تری با موضوع برخورد کنند و نتیجتا منجر شد به بهبود روابط دو کشور و مبادله ی سفیر؛ حبیب الله زاده، بعد بعیدیِ نژاد و بعد هم بهاروند. طبیعتاً بعد از روی کار آمدن ترامپ و خروج آمریکا از برجام این روابط دچار مشکل شد. منتها فتنه گری ها و اختلال هایی که غربی ها و به ویژه بریتانیایی ها علیه ایران انجام دادند همه ی ماجرا نبود، ایران هم در این زمینه کم خود زنی، خودسوزی و شلیک به پای خود نکرد. بعد از اتمام دوره ی بعیدی نژاد ما سفیری در بریتانیا داشتیم به نام محسن بهاروند که در نوع خودش یکی از شایسته ترین دیپلمات های دارای تخصص حقوق بین الملل بود که اتفاقاً این تخصص ایشان در حقوق بین الملل در مناقشات بین ایران و لندن به ویژه در مسائل لاینحل فی مابین مثل تانک های چیفتن، مسی خانم نازنین زاغری و چندین مورد دیگر توانست به کمک ایران بیاید.
ولی متاسفانه در یک اقدام کاملا نادرست، ناشایست و نابخردانه در اوان دولت مرحوم ابراهیم رئیسی به بهانه ی این که در جشن مراسم پیروزی انقلاب بهاروند از یک خانم پیانیست انگلیسی (گروهی که همیشه در سفارت برنامه موسیقی داشتند و در حوزه ی موسیقی کلاسیک در انگلیس بسیار محترم و معتبر بودند) دعوت کرده است. به این بهانه سفیری با این تجربه، دانش و کارآمدی را برکنار کردند و تا امروز که من با شما صحبت می کنم که حدود دو سال و نیم از آن می گذرد هنوز هیچ سفیری به این جا نیامده است! در حالی که سفیر بریتانیا در ایران هرگونه خودنمایی و دل فریبی را در فضای مجازی انجام می دهد، ولی ایران نه تنها سفیر ندارد بلکه از چند ماه پیش نفر دوم هم ندارد و نتوانسته یم ملاقات سطح بالا در دولت بریتانیا داشته باشد. در حالی که ایران در واقع به دست خود روابطش را تقلیل درجه داده در حالی که طرف مقابل این کار را نکرده است.
از این موضوع که بگذریم، ایران چند مسئله با بریتانیا دارد: یکی مسئله ی دوران پساترامپ و دوران پسابرجام است که به نظر می رسد بریتانیایی ها بدشان نمی آید اگر مذاکرات جدی دوباره آغاز شود در کنار بایدن و اتحادیه ی اروپا برای ایجاد یک شرایط جدید در دوران پزشکیان وارد مذاکرات شوند و اندکی حسن نیت بیش تری نشان دهند و فعالیت و همکاری شان را با ایران بیش تر کنند. یکی از معضلاتی که در این جا وجود دارد و همیشه نیز مطرح می شود مسئله ی بود و نبود سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در لیست گروه تروریستی است که بریتانیا در چند مرحله آن را پیگیری کرد و در زمان وزارت خارجه جیمز کلورلی زمان دولت سوناک نیز به صورت جدی مطرح شد، بعد هم در زمان ترمیم کابینه و روی کار آمدن دیوید کامرون. در هر دو بار وزرای خارجه در ابتدا خیلی ابراز اشتیاق کردند که این اقدام انجام شود و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در فهرست گروه تروریستی قرار گیرد ولی بعدا همان مدیران میانی و بدنه ی کارشناسی وزارت خارجه، وزارت دفاع و نیز سرویس های امنیتی بریتانیا وزرای خارجه ی جدید را متقاعد کردند را که این اقدام درست نیست. و جالب این جاست که هر دو وزیر خارجه هم متقاعد شدند و اعلام کردند که این کار را نخواهند کرد. ولی عدم رغبت وزارت خارجه بریتانیا در قرار دادن سپاه در فهرست گروه تروریستی همیشه مایه ی گفتگوها، جنجال ها و جدل های پارلمانی بود و حزب کارگر همیشه از این موضوع به عنوان یک ابزار استفاده می کرد ولی همین حزب نیز در مانیفست منتشرشده اش در آستانه ی انتخابات جولای ۲۰۲۴ از اشاره به آن خودداری کرد. بعد از روی کار آمدن دولت جدید نیز وزیر خارجه از تایید انجام چنین کاری ابا کرد و نسبت به آن بی رغبتی نشان داد.
نکته ی دیگری هم که در وخامت روابط اخیر ایران بریتانیا اهمیت دارد و به نظر می رسد در دوران جدید ترمیم پیدا کند، زخمی است که بریتانیا در سال گذشته از ایران خورد یعنی اعدام علیرضا اکبری. اکبری به دلایل و اسناد مختلف با سرویس های امنیتی بریتانیا همکاری غیرقانونی داشت. علی رغم همه ی فحاشی ها و حملاتی که نسبت به محکومیت و اعدام ایشان علیه ایران صورت گرفت اما هیچ مقام بریتانیایی اعلام نکرد که او با بریتانیا همکاری مخفی نکرده است. البته در خلال زندان محاکمات او، دولت بریتانیا و سرویس های امنیتی این کشور سعی کردند مانع این کار شوند و تلاش زیادی هم برای معامله، معاوضه یا گفتگو انجام دادند. اما دولت بریتانیا در طول حداقل یک قرن اخیر به حفاظت از جان جاسوسان و ماموران خارجی خود شهرت داشته و هرگز اجازه نمی داد به آن ها، خانواده و بازماندگان شان آسیبی وارد شود. مورد اکبری صدمه ی حیثیتی به سرویس امنیتی بریتانیا زد و باعث شد که متقابلا بریتانیا به ایرانی ها فشار بیاورد و آزار و اذیت امنیتی در مورد آن ها انجام دهد. اکنون به نظر می رسد این مسئله مقداری فروکش کرده است.
دولت کنونی و جدید بریتانیا نیز به شدت تحت تاثیر لابی اسرائیلی و صهیونیستی قرار دارد و حمایت لابی های اسرائیل از آن کاملا آشکار و رسانه ای است. چنان چه این لابی ها بتوانند همچنان دست بالا را در سیاست خارجی داشته باشند، نباید خیلی به بهبود روابط ایران و بریتانیا امیدوار بود. ولی به نظر می رسه که تحت تبعیت از آمریکا و اتحادیه ی اروپا فشار لابی های ضد ایرانی نتواند درست عمل کند ضمن اینکه ایران متاسفانه هیچ وقت در بریتانیا و اروپا لابی جدی و درست درمانی نداشته و اگر هم کسانی بودند که خواستند در کشور میزبان در جهت حقانیت ایران کاری انجام دهند کسی که بیشتر گرفتار و اذیت شان کرده متاسفانه خود دولت ایران بوده است.
به نظر می رسد عوامل تاثیرگذار یا نفوذی که در ایران وجود دارد دوست ندارند که ایرانی ها بتوانند دست کم در اروپا لابی فعال، جدی و بانفوذ داشته باشند. این نیز باعث می شود که صدایی برای دفاع از منافع ملی ایران شنیده نشود. البته ممکن است با انتخاب پزشکیان این روند تغییر کند. به نظرم دستگاه وزارت خارجه ی ایران و بریتانیا هر دو با پوست اندازی جدید می توانند به این سمت حرکت کنند، هر چند در دو دهه اخیر دستگاه دیپلماسی ایران مهمترین مانع این بوده، و نباید چندان انتظار معجزه در این موضوع را داشت.
پی نوشت
۱- توری: اسم خودمانی و مردمی حزب محافظه کار بریتانیا
۲- استورمونت: مقر فرماندهی دولت محلی در ایرلند شمالی است که در واقع مرکز اداره ی منطقه ی ایرلند شمالی است.
۳- پارتی گیت یک رسوایی سیاسی در بریتانیا درباره گردهمایی های دولت و اعضای حزب محافظه کار است که در طول همه گیری کووید-۱۹ در سال های ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ برگزار شدند، در زمانی که محدودیت های بهداشت عمومی اکثر تجمعات را ممنوع کرده بود و در حالی که قرنطینه در کشور برقرار بود، تجمعاتی در برخی مراکز و ساختمان های دولتی برگزار شد. گزارش رویدادها، توجه رسانه ها و واکنش عمومی را به خود جلب کرد و باعث بوجود آمدن یک جنجال سیاسی در بریتانیا شد. در اواخر ژانویه ۲۰۲۲، دوازده گردهمایی توسط پلیس متروپولیتن مورد بررسی قرار گرفت، از جمله حداقل سه گردهمایی با حضور بوریس جانسون. پلیس متوجه شد که در تمامی گردهمایی ها بر طبق مقررات covid-۱۹ تمامی شرکت کنندگان مرتکب تخلف شده اند، از جمله بوریس جانسون، همسرش کری جانسون، و وزیر دارایی ریشی سوناک، که همگی عذرخواهی و جریمه ها را پرداخت کردند.
برای دسترسی سریع به تازه ترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.این خبر توسط سایت خبرآنلاین منتشر شده و خبر ناب صرفا آن را به اشتراک گذاشته است.
منبع : خبرآنلاین