سرویس ناب پلاس - وقتی بچه ها تا سنین بالا در خانه می‌مانند ناخودآگاه استقلال و حریم‌های شخصی والدین و فرزندان با هم تعارض پیدا می‌کند و والدین و فرزندان وارد حریم خصوصی یکدیگر می‌شوند.
خانواده درمانگر: نظارت مستقیم و ناشیانه والدین درمورد جوانان مجرد، به آنها حس غیرمفید بودن می دهد - ضرورت احترام دو طرفه بین جوانان و والدین در خانه

گروه خانواده: از مشکلاتی که در سطح روابط خانوادگی کمتر به آن پرداخته می شود حضور فرزندان جوان و ازدواج نکرده در کنار والدین در خانه است. فرزندانی که به دلایل مختلف در سن ازدواج هستند یا سن مناسب را ازدواج را رد کرده اند؛ درحالی که به بلوغ کامل، استقلال فکری و حتی استقلال مالی هم رسیده اند اما بنا به فرهنگ و عرف جامعه ایرانی هنوز در کنار والدین زندگی می کنند.

در بعضی موارد این همنشینی موجب مشکلاتی بین فرزندان و والدین می شود. دو گروه انسان بالغ که هرکدام ممکن است سبک زندگی و تصور متفاوتی زندگی داشته باشند و به دلیل اختلاف نسلی قواعد یکدیگر را به رسمیت نشناسند. یا فرزندانی که در سن و سالی هستند که توانایی مراقبت کامل از خود و زندگی شان را دارند اما والدین به دلیل ازدواج نکردن و حضور در منزل آنها، هنوز آنها را فرزندان خردسالی می بینند که نیاز به مراقبت و نظارت دارند.

در این گفت وگو مهدی ناجی عظیمی؛ مشاور خانواده، زوج درمانگر و مدرس دانشگاه، درباره این مشکل در خانواده های مبتلابه صحبت کرده است. در این گفتگو ضمن آسیب شناسی سوژه مذکور، مهارت و راهکارهایی برای والدین و فرزندان و برای تعامل بهتر این دو گروه در خانه با یکدیگر، ذکر شده است.

خانواده درمانگر: نظارت مستقیم و ناشیانه والدین درمورد جوانان مجرد، به آنها حس غیرمفید بودن می دهد - ضرورت احترام دو طرفه بین جوانان و والدین در خانه

 

به طور معمول علت حضور فرزندان در سن ازدواج در خانه، ازدواج نکردن آنها بیان می شود. اما این موضوع ممکن است چه علل پنهان دیگری داشته باشد؟

از علتهای مهم این موضوع وابستگی والدین به فرزندان است. یعنی والدین نمی خواهند فرزندان مستقل بشوند و از آنها جدا بشوند، چون همه دلخوشی آنان فرزندشان است. یک دلبستگی و وابستگی شدید که جان بالبی در کتاب «راههای روانشناسی و نظریه های رشد» از آن به عنوان «دلبستگی ناایمن» نام می برد. تمام زندگی این والدین فرزندانشان هستند. طوری که حاضر هستند سرشان برود اما فرزندانشان از کنار آنها تکان نخورند. این والدین عقیده دارند که ما بچه ها را بزرگ کرده ایم تا روزی به درد خودمان بخوردند و عضای دستمان باشند. البته این عصای دست بودن را با بستن دست و پای آنها و نگه داشتن فیزیکی آنها در کنار خود اشتباه گرفته اند. این والدین ترس بسیار شدید از، از دست دادن بچه های خود دارند بنابراین دست به هرکاری می زنند تا بچه ها پیش خودشان بمانند.

در روان شناسی می گوییم که بندناف این والدین هنوز از فرزندانشان جدا نشده است. پس یکی از علتهای مهم عدم جدایی والدین از فرزندان همین بندناف بریده نشده و چسبندگی ایجاد شده است. در این مواقع حتی اگر فرزند ازدواج هم بکند، می بینیم که مادر یا پدر هر روز تماس می گیرند، وضعیت فرزند را پیگیری می کند یا می خواهند در خانه آنها باشد.

گاهی این اتفاق به صورت برعکس هم می افتد. یعنی بچه ها به والدین وابسته می شوند.

بله درست است. وابستگی فرزندان به والدین در واقع می تواند ناشی از یک احساس عذاب وجدان از تنها گذاشتن آنها باشد. این فرزندان تصور می کنند دور شدن از والدین به این معنی است که در حق آنها بدی می کنند و دیگر مراقب آنها نیستند، اغلب نیازهای خود را نادیده می گیرند و خود را موظف به ایثار و فداکاری بیش از اندازه در قبال والدین می دانند.

 این طرحواره ایثار و فداکاری به شدت آسیب زننده است. این دسته از فرزندان چون گاهی نمی توانند نیازهای والدین و توقعات آنان را برطرف کنند، خشمگین می شوند، خشم خود را سرکوب می کنند  و عصبانیت ناشی از آن را که به دلیل برآورده نشدن نیازهای خود است در رفتارهای انفجاری و مکانیسم های دفاعی از قبیل بروز می دهند.

خانواده درمانگر: نظارت مستقیم و ناشیانه والدین درمورد جوانان مجرد، به آنها حس غیرمفید بودن می دهد - ضرورت احترام دو طرفه بین جوانان و والدین در خانه

 

درباره فرزندان یک دلیل سوم هم وجود دارد که  ترس از جدایی و تشکیل یک زندگی مستقل است. این موضوع را بیشتر در فرزندانی می بینیم که  تصور می کنند اگر زندگی تشکیل بدهند، نمی توانند از پس آن بربیایند. پس بنابراین می گویند بهتر است که اصلا ازدواج نکنم و در همین موقعیت باقی بمانم.

از طرف دیگر، ایجاد امکانات فراوان برای فرزندان هم در این وابستگی و تمایل به عدم ازدواج موثر است. فرزند می گوید وقتی من اینهمه امکانات دارم و نیازهایم اینجا برآورده می شود دلیلی ندارم که بخواهم مستقل بشوم و این امکانات را از دست بدهم. از آن طرف والدینی که بیش از اندازه و همه جانبه فرزندان خود را حمایت می کنند آنها را دچار عدم مسئولیت پذیری می کنند. این افراد زیربار مسئولیت ازدواج نمی روند و بودن در خانه پدری و داشتن حمایت همیشگی آنها را به ازدواج و استقلال ترجیح می دهند.

متاسفانه می بینیم که برخی پسران و دختران بزرگ شده اند اما حتی در حد یک خرید ساده از سرکوچه هم توانایی ندارند. چون همیشه والدین به آنها گفته اند که تو بشین! ما خودمان انجام می دهیم. بنده اخیرا مراجع خانمی داشتم که مدت 9سال در عقد بودند و خانم می گفت پدر و مادر من حتی غذای من را به اتاقم می آوردند. یعنی من غذا پختن که بلد نیستم هیچ، غذا خوردن هم بلد نیستم چون مادرم لقمه در دهانم می گذاشت! خود این دخترخانم معتقد بود مادرش مقصر است چون او را مسئولیت پذیر بار نیاورده است.

گاهی والدین به دلیل همان حمایت هایی که ذکرش رفت حتی اجازه نمی دهند، بچه ها طعم ناکامی را بچشند. تجربه کردن طعم ناکامی باعث می شود فرد با تلخی ها و ناکامی ها و رفتارهای تعارض آمیز اجتماعی بیشتر و بهتر کنار بیاید. همه چیز نباید طبق نظر و بروفق مراد بچه ها باشد. اگر این اتفاق بیفتد این بچه ها  بعدها در جامعه با دیدن ناملایمات، ثبات رفتاری و ذهنی وقدرت هماهنگی روانی و اجتماعی با نوسانان زندگی را ندارند.

تجارب ازدواج دیگران چقدر این موضوع موثر است؟ متاسفانه در فرهنگ ما هنوز مقایسه درباره ازدواج افراد فامیل و مجرد ماندن یکی دیگر، وجود دارد.

کسانی که در نزدیکان خود تجربه یک ازدواج ناموفق را مشاهده کنند، برای ازدواج دچار تردید می شوند. به این لیست باید ترس از مشکلات مالی را هم اضافه کرد. اما جدای از مقایسه یا همان سرکوفت زدن که «ببین فلانی هم ازدواج کرد اما تو بی عرضه ای!» سختگیری و کمال گرایی والدین در ازدواج هم در عدم موفیت فرزندان در تشکیل یک زندگی و مشکلات بعدی با والدین موثر است.

بعضی والدین در ازدواج آنقدر سختگیر هستند که موقعیت های ازدواج را یکی یکی برای فرزندانشان از بین می برند. البته بعضی از جوانها هم خودشان دچار سختگیری های بی مورد و بیش از اندازه هستند که به این موضوع هم باید توجه کرد.

خانواده درمانگر: نظارت مستقیم و ناشیانه والدین درمورد جوانان مجرد، به آنها حس غیرمفید بودن می دهد - ضرورت احترام دو طرفه بین جوانان و والدین در خانه

 

عدم موفقیت در ازدواج به نحوی که منجر به وابستگی و دیگر مشکلات عاطفی بین والدین و فرزندان بشود، چه آسیبهایی را متوجه جوانان می کند؟

در مراحل زندگی افراد، دوره های رشدی وجود دارد که ازدواج دیرهنگام می تواند مانع بروز و اتفاق افتادن آنها بشود. وقتی می بنییم والدین و فرزندان بزرگسال در کنار هم قرار گرفته اند شاهد یک جور بحران هویت و بحران نقش هستیم که برداشت ناقض و یکپارچه ای از معیارها و ارزش های فرد است.

در دوران بلوغ و هویت که سنین 18 تا 23 الی 24سال است، افراد به درک پایداری از هویت خود می رسند. اگر این تجربه اتفاق نیفتد فرد دچار بحران هویت و سردرگمی هویت می شوند. هویت جنسی، ایدولوژی شغلی و بسیاری از اتفاقات دیگر در این سنین تعیین تکلیف می شوند.

در مرحله بعدی رشد که صمیمت در برابر انزواست این افراد دچار آسیب می شوند. در روزهای جوانی افراد دوست دارند ارتباط صمیمی با دیگران برقرار کنند اما می بینیم که این دسته نمی توانند هویت خود را با دیگران درآمیزند. اگر این صمیمیت سالم شکل نگیرد فرد دچار انزوا، کناره گیری، اعتماد به نفس پایین، خودسرزنشی، افسردگی، عدم دریافت محبت های عاطفی و حتی در مواردی دچار پرخاشگری می شود.

مرحله آخر این دوره های رشد، زایندگی در برابر رکود است. بچه های وابسته به خانواده چون مسئولیت کارهای خود را نمی پذیرند، رابطه اجتماعی ندارند، رابطه عاطفی و جنسی مناسب را ندارند و به همین ترتیب احساس رکود و در خود فرورفتگی و افسردگی را تجربه می کنند.

کمی هم به مشکلات والدین در این موضوع بپردازیم. والدین با حضور فرزندان تا سنین بالا در خانه، چه مشکلاتی را تجربه خواهند کرد؟

وقتی بچه ها تا سنین بالا در خانه می مانند ناخودآگاه استقلال و حریم های شخصی والدین و فرزندان با هم تعارض پیدا می کند و والدین و فرزندان وارد حریم خصوصی یکدیگر می شوند. این موضوع اختلافات و تعارض های ناسالم ناشی از اختلاف سلیقه و نظرات را هم بین این دو طرف به وجود می آورد. اینجا همان جایی است که دختر یا پسر صلاح زندگی خود را یک چیز می داند اما والدین معتقدند او توانایی درست تصمیم گرفتن ندارد و صلاح او چیز دیگریست. به این تریب اختلاف نظرات نسلی هم وارد امورات جاری زندگی هر دو طرف می شود.

عدم مرزبندی سالم در زندگی شخصی و خانوادگی فرزندان و والدین هم یکی دیگر از این پیامدهاست. مرزبندی که لازم است که مثلا هرکس اتاق خودش، فضای کاری خودش و... را داشته باشد.

خانواده درمانگر: نظارت مستقیم و ناشیانه والدین درمورد جوانان مجرد، به آنها حس غیرمفید بودن می دهد - ضرورت احترام دو طرفه بین جوانان و والدین در خانه

 

از گله های ثابت جوانانی که در کنار والدین خود زندگی می کنند موضوعی است که از آن به «دخالت همه جانبه» در امورات زندگی آنها تعبیر می شود. چاره این مشکل چیست؟

این هم یکی دیگر از آسیب هاست که با توجه به فرهنگ ما اغلب بیشتر هم برای دختران اتفاق می افتد. به عنوان مثال یک دختر خانم 30 ساله را می بینیم که در خانه والدینش زندگی می کند اما کوچکترین کار و حرکتش توسط والدین کنترل و نظارت می شود. من مراجع خانم 27ساله ای داشته ام که  می گفت دیگر از نظارت خانواده ام کلافه شده ام. آنها حتی به من اجازه نمی دهند که تا سرکوچه برای یک خرید ساده بروم. من به شدت محدود هستم و این محدودیت ها آزارم می دهد.

باید گفت که این دست محدودیت ها در این سن و سال به فرد احساس غیرمفید بودن و حتی احساس زیادی بودن در بین اعضای خانواده را می دهد.  اما چاره این مشکلات این است که حالا که هر دلیل برای جوانی موقعیت ازدواج پیش نیامده است، هر دو گروه یعنی والدین و فرزندان مهارت هایی را برای زندگی بهتر و کم چالش تر کنار هم به دست بیاورند.

اول اینکه من توصیه می کنم جوان در سنین جوانی و وخصوصا سنین بیست تا 25سال به دنبال ارتقای مراحل رشد خود باشد. یعنی صمیمیت و فعالیت های اجتماعی که او را از رکود و انجماد بازمی دارد. پس بهتر است که افراد در این بازه سنی به مقوله ازدواج فکر کنند و آن را جدی بگیرند.  در این سنین اگر در یک ازدواج امکانات هم کم باشد جبران خواهد شد و از طرف دیگر مراحل رشد فرد هم به موقع پرداخته و تکمیل خواهد شد.

خانواده درمانگر: نظارت مستقیم و ناشیانه والدین درمورد جوانان مجرد، به آنها حس غیرمفید بودن می دهد - ضرورت احترام دو طرفه بین جوانان و والدین در خانه

 

اما به هر ترتیب اگر در این سن ازدواج اتفاقی نیفتاد و فرد شرایط استقلال از خانواده را هم نداشت باید چه تدبیری برای زندگی خود کنار والدین داشته باشد؟

اولین قدم برای این موضوع اصل بیان نیازهاست. هردوگروه یعنی هم والدین و هم فرزندان باید نیازهای خود را به یکدیگر بازگو کنند. به این تریب نیازهای اولیه طرفین هم باید برآورده باشد. نیازهایی مثل احترام، حفظ حریم شخصی و... . بهتر است اگر شرایط خانواده طلب می کند، فرزندان به درآمد خانواده کمک کنند. این کار مسئولیت پذیری آنان در انجام امورات جاری زندگی را بالاتر می برد و باعث یک تعامل دوطرفه می شود. یعنی هم والدین می بینند که فرزندشان باری از دوش آنها برمی دارد و هم فرزندان احساس زیادی بودن و سربار بودن نمی کنند.

 دوم اصل ایجاد امنیت روانی است. والدین باید امنیت روانی مطلبوبی را برای فرزندشان به وجود بیاورند. به این معنی که به او این اطمینان را بدهند که از اینکه تو با ما زندگی می کنی حس بدی نداریم و حمایت کننده و پذیرنده شرایط تو هستیم.

اصل دیگر پرهیز از تحمیل کردن عقاید و سبک زندگی به یکدیگر است که این موضوع بیشتر از طرف والدین در رابطه با فرزندان اتفاق می افتد. والدین می توانند به جای تحمیل نظرات، نظرات خود را پیشنهاد بدهند.

متاسفانه این موضوع بین برخی از والدین ایرانی بسیار شایع است که فرزندان خود را با دیگران مقایسه می کنند. «دیدی فلانی عروس شد؟» «دیدی فلانی زن گرفت و بچه اش هم به دنیا آمد اما تو هنوز هیچ کاری نکرده ای!» و حرفهایی از این دست. این هم باید یک تابوی دیگر برای والدین باشد و به عنوان یک اصل این را مدنطر یگیرند که در هیچ شرایطی فرزند خود را با دیگری مقایسه نکنند، چون شرایط افراد با هم متفاوت است.

البته این موضوع مقایسه کردن از طرف فرزندان هم برای والدین اتفاق می افتد. فرزندانی که به والدین می گویند: « ببین فلانی چقدر برای ازدواج و خرید خانه به پسرش کمک کرد»به صورت کلی باید از مقایسه و سرزنش پرهیز کرد. «تو نمی فهمی»، «تو عرضه نداری»، « تو بی خیال هستی» و... جملات مضری در روابط بین فرزندان و والدین هستند.

اصل پرهیز از تحقیر هم در این زمره جای می گیرد. شرایطی وجود دارد که دختر و پسری تاکنون نتوانسته اند ازدواج کنند.  این دلیل نمی شود که کسی دختر و پسر ا تحقیر کند. تحقیر اعتماد به نفس را پایین می آورد و اعتماد به نفس پایین عدم مسئولیت پذیری را به همراه دارد. همانطور که قبلا هم ذکر کردیم تحقیر کردن برخلاف آنچه شاید مدنظر گوینده باشد، برای دختر و پسر ازدواج را در پی نخواهد داشت. چون اعتماد به نفس فرد را پایین خواهد آورد و او را از رفتن به سمت ازدواج می ترساند.

این خبر توسط سایت خبرگزاری فارس منتشر شده و خبر ناب صرفا آن را به اشتراک گذاشته است.

منبع : خبرگزاری فارس

اخبار گوناگون در خبر ناب